1392/02/31
ساريناي عزيز مامان، امروز چهارمين مرواريد قشنگت جوونه زد و من هنوز نتونستم جشني رو كه اينهمه برنامه ريزي كرده بودم و برات بگيرم. ميخواستم جمعه گذشته مهموني بگيرم ولي يه اتفاق خيلي بد افتاد و كنسل كرديم. باباجي و مامان اعظم اسباب كشي كردن و رفتن خونه خودشون ولي فرداش باباجي مياد چوب پرده رو از پنجره بياره داخل خونه كه ميخوره به كابل فشار قوي تير چراغ برق و برق ميگيردش. الهي بميرم براش. دستاش و پاهاش سوخته و يك هفته بيمارستان بستري بود. ماهم خونه مامان اعظم موندگار شديم تا باباجي مرخص شد و براش قربوني كرديم و بعد اومديم خونه خودمون. بازم خداروشكر كه به خير گذشت و خدا عمر دوباره به باباجي داد. انشالله هفته آينده اگر خدا ب...
نویسنده :
maman zizi
23:50