sarina joonam

1392/02/31

    ساريناي عزيز مامان، امروز چهارمين مرواريد قشنگت جوونه زد و من هنوز نتونستم جشني رو كه اينهمه برنامه ريزي كرده بودم و برات بگيرم. ميخواستم جمعه گذشته مهموني بگيرم ولي يه اتفاق خيلي بد افتاد و كنسل كرديم. باباجي و مامان اعظم اسباب كشي كردن و رفتن خونه خودشون ولي فرداش باباجي مياد چوب پرده رو از پنجره بياره داخل خونه كه ميخوره به كابل فشار قوي تير چراغ برق و برق ميگيردش. الهي بميرم براش. دستاش و پاهاش سوخته و يك هفته بيمارستان بستري بود. ماهم خونه مامان اعظم موندگار شديم تا باباجي مرخص شد و براش قربوني كرديم و بعد اومديم خونه خودمون. بازم خداروشكر كه به خير گذشت و خدا عمر دوباره به باباجي داد. انشالله هفته آينده اگر خدا ب...
30 آبان 1392

1392/02/07

   عزيز دلممممممم جوونه زدن اولين مر واريدت مبااااارررر كككككك   امروز داشتيم با هم بازي ميكرديم تو رو زمين خوابيده بودي و من داشتم قلقلكت ميدادم و تو ميخنديدي يه لحظه ديدم لثه بالاييت سفيد شده دست زدم ديدم تيزه. كلي ذوق كردم فدات شم. آخه خيلي وقته منتظر اون مرواريد كوچولو هستيم. ديگه نگران شده بوديم چون الان ١٣ ماهت هم تموم شده و خيلي تاخير داشتي. خداروشكر كه بالاخره انتظارمون به سر رسيد. جالب اينه كه اول دندون بالايي دراومده چون معمولا دندون پاييني اول سر ميزنه. به هر حال مباركهههههههه   تنها عکسی که تونستم از دندونای خوشگلت بگیرم ولی درپوش لنزو آوردی جلوی دوربین و عکس اینجوری از آب دراومد...خ...
29 آبان 1392

1392/01/15

  دختر قشنگم بالاخره مسافرت دو هفته اي ما تموم شد و حالا وقتشه كه برات تعريف كنم كجاها رفتيم و چه كار كرديم.  سال تحويل خونه خودمون بوديم و يه سفره هفت سين كوچولو درست كرديم و چند تا عكس يادگاري انداختيم شب هم رفتيم خونه باباجي عيد ديدني و همه دور هم جمع بوديم. مامي و دادا هم قبل عيد رفتن شمال و ما تلفني عيدو بهشون تبريك گفتيم.        اول عيد ساعت ٤ صبح سفرمون و شروع كرديم و رفتيم نطنز خونه خاله زهرا مامان مبين و متين. همينطور كه قبلا گفتم تولدت و اونجا برگزار كرديم ويه خاطره خوب اونجا به جا گذاشتيم. يه روز هم رفتيم تامه كنار چشمه كه تو اونجا خوابيدي و يه كوچولو آفتاب گرفتي  ...
28 آبان 1392

1392/01/03

تولد تولد تولد ت مبا اااار رررر كككك. مبارك مبارك تولد ت مبا ااااا رررررر كككككك   عزيز دلم يكساله شدنت و همچنين عيدت مبارك. به قول كلاه قرمزي تفلد عيد شما مبارك. خخخخخ خدايا چقدر خوشحالم كه دختر دردونه ما يكساله شد. دختر نازنينم بايد بگم كه ما الان نطنز خونه خاله زهرا هستيم واولين تولدتو خونه خاله جشن گرفتيم. يه تولد خودموني كه فقط خاله ها و دايي ها و بچه هاشون و مامان اعظم و باباجي مهمونامون بودن. چون همگي با هم اومديم مسافرت. امروز عصر با كمك بابا و بچه ها بادكنكها رو باد كرديم و اتاق و تزيين كرديم. تو هم كه حسابي با بادكنكها بازي ميكردي و حالشو ميبردي قربونت برمممممم. بعد بابا و دايي مسعود رفتن ...
26 آبان 1392

1391/1/3

     ... امرو ز بهترين روز  زندگی  من و باباييه  عسلم ... بالاخره ٩ماه انتظار كه براي من ٩سال گذشت به پايان رسيد.چون وقتي تو اومدي تو دل ماماني خانم  دكتر براي اين كه تو سالم به دنيا بياي به مامان گفت كه استراحت كنه و مواظب تو باشه. خداروشكر كه با همه سختي ها جيگر مامان صحيح و سالم به دنيا اومد .      امروز سوم عيده و ما ساعت ٦ صبح رفتيم بیمارستان و بستري شدم. خانم دكتر ساعت ٩  اومد و من لباس اتاق عمل پوشيدم و رفتم تو اتاق عمل. خيلي هيجان داشتم تا تو رو ببينم. بابايي و مامان اعظم  و مامان مرضيه  و بابا رك...
24 آبان 1392

1391/11/15

      دختر دلبندم امروز بالاخره تونستم بيام يه چند خطي از كارايي كه انجام ميدي رو برات بنويسم. آخه وقتي بيداري نميذاري آي پد و دستم بگيرم و از سر و كولم بالا ميري تا ازم بگيريش. وقتي هم كه خوابي نميدونم به كدوم كارم برسم از بس زياده. الان هم كه نزديكه عيده و كلي كار سرم ريخته. خلاصه برات بگم كه امروز ١٠ ماه و ١٢ روزه شدي.   وقتي ١٠ ماهت تموم شد رفتيم مطب دكترت تا چكاپ بشي. گفت وزنت ٨٥٠٠ شده و ٤٠٠ گرم كمه. قدت هم ٧٠.٥ سانت. البته بهداشت ماه پيش گفت ٧٣ ولي اشتباه اندازه گرفته بود.  برات آزمايش ادرار هم نوشت تا ببينه خدايي نكرده عفونت ادراري نداشته باشي. ولي من خيلي حالم گرفته شد. آخه...
24 آبان 1392

1391/12/14

ور و جك ما ما نی     از ديروز خيلي كم چهار دست و پا رفتي و بيشتر دوست داري راه بري. امروز از راه رفتنت فيلم هم گرفتم. خيلي بامزه راه ميري ميخواي تعادلت رو حفظ كني به خاطر همين پاهات و باز ميكني و راه ميري قشنگ ماماني. وقتي هم ميخوري زمين باز بلند ميشي كه ادامه بدي و موقع بلند شدنت من ميگم يا علي تو هم تكرار ميكني. البته خيلي وقته ياد گرفتي علي ميگي قربونت برم.   رفت هم ياد گرفتي و ميگي اااااپپپپپ. دستاتم به نشونه رفت ميبري بالا. مثلا ميگم بابا كووووو؟؟؟؟ ميگي اااااااپپپپپپپ. فداى اون اپ گفتنت بشممممم.        ...
23 آبان 1392

1391/08/04

    دختر قشنگمون ديروز هفت ماهش تموم شد. ا مروز من و بابا رسا شما رو برديم مركز بهداشت براي اندازه گيري قد و وزنت. وزنت ٧٦٠٠ بود و قدت ٦٨.  ماشالله خيلي خيلي شيطون شدي عزيزكممممم. ديگه نميتونم يك لحظه تنهات بذارم. صبح ها وقتي تنهات ميذارم و ميرم اشپزخونه تا برات تخم مرغ درست كنم ميزني زير گريه و تا نزديك اشپزخونه سينه خيز ميايي تا بغلت كنم.... فقط دوست داري كنارت بشينيم و باهات بازي كنيم. دستاتو به مبل يا ميز ميگيري و بلند ميشي ....ميري زير ميز ناهار خوري و اونجا گير ميكني و بعدش هم گريه تا به دادت برسم. پرده آويز و مي كشي. وقتي با دستامون نگهت ميداريم يه ريز بالا پايين ميپري و مي خوني و ماشالله خسته ه...
23 آبان 1392

1391/11/30

    دختر نازنينم امروز تونستي٣ متر و به تنهايي راه بري بدون اينكه زمين بخوري.  هووووورااااااا     من و بابايي خيلي ذوق كرديم و خوشحال شديم. خودت هم خيلي ميخنديدي معلوم بود كه خوشت اومده. الهي فدات بشم كه همه كاراتو داري زودتر انجام ميدي ولي نميدونم چرا هنوز دندون درنياوردي. البته لثه هات ورم كرده و هفته پيش دو شب بي دليل تب كردي شايد به زودي مرواريداي كوچولوت جوونه بزنه. فكر كنم چون همه منتظرن تا آش دندوني بخورن داره ناز ميكنه. ههههههههه. عيبي نداره. ما منتظريم قشنگممممممممم.   راستی چند روز پیش هم دوستای مامانی مهمونمون بودن و تو حسابی با نی نی هاشون بازی کردی...   &nb...
23 آبان 1392

1391/10/14

  دختر ناناز ما ما ن ، سار يناي عسلم     امروز ٩ ماه و ١١ روزه شدي.  هر روز كه بزرگتر ميشي شيرين تر و بامزه تر و خوردني تر ميشي. ياد گرفتي تقليد كني و هركاري كه ما انجام ميديم و زود ياد ميگير ي . دس دسي و سرسرى ميكني. ناناي ميكني. البته قبلا هم ناناي ميكردي ولي فقط با لا پايين ميپريدي و پاتو ميزدي زمين. الان ديگه پيشرفته تر شدي و دستاتو بازو بسته ميكني و خودتو تكون ميدي. با هم بيشتر بازي ميكنيم چون علاقة بيشتري به بازي كردن نشون ميدي. تو اين ماه خورد و خوراكت هم بهتر شده و كمتر از سرنگ براي غذا دادن استفاده كردم ولي واي به ر...
23 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sarina joonam می باشد